نسل جوان امروز شیفته و شاید به نوعی دلمشغول تاریخ و گذشته ایران است. این را میشود از حجم انبوه وبلاگها و وبسایتهای مرتبط با تاریخ و فرهنگ ایران و نیز جریان گسترده منازعات و مباحثاتی که در فضای جامعه و نیز فضای مجازی در جریان است به خوبی مشاهده کرد. اینکه ریشه اصلی حساسیت فوقالعاده ما به تاریخ و گذشته چیست بحث عمیق و مفصلی است؛ اما به نظر میرسد مشکلی که این وسط پیش آمده این است که ما در تاریخ گم شدهایم، یعنی این وسط نمیدانیم از تاریخ واقعا چه میخواهیم. هدف ما از این همه جستجو در تاریخ چیست؟ اینکه سردرگم هر دفعه به یک گوشه از تاریخ ایران دست بیندازیم و آن قسمتی از آن را که دوست داریم آنطور که دوست داریم روایت و تحلیل کنیم بیشتر به رفتاری بیمارگونه شبیه است. این برای هر دو بخش سپید و سیاه تاریخ صادق است.
هدف ما از نقل بخشهای روشن و پرافتخار تاریخ کشورمان چیست؟ میخواهیم اسباب تفاخر ما در بین سایر ملل باشد؟ اگر منظور از این تفاخر نوعی پز دادن مدرن و روشنفکرانه باشد سرانجام آن میشود روزگار الان ما که با تکراری شدن حرفهایمان میرویم دنبال انواع جعلیات و تحریفات تا بازارمان از رونق نیفتد و حرفمان خریداری داشته باشد؛ در عین حالی که مقایسه روزگار کنونی ما با آن روزها بیشتر کاریکاتوری غمبار است. اینکه فکر کنیم تنها حرف زدن از آن روزها مرهمی بر دردهایمان است خوشخیالی است زیرا کافی است دوباره چشممان به امروز جامعه بیفتد تا سرخوردگیهایمان بیش از پیش شود. باید ترسید از اینکه تاریخخوانی برایمان نوعی بادهگساری شود تا در پناه مستی آن فراموش کنیم که امروز چه هستیم و کجا هستیم. جنبه دیگر این رویه این است که وقتی اینقدر بگوییم ما چنین بودیم و ما چنان بودیم فکر میکنیم که ریشه بزرگی روزگاران کهن به دلیل «ما» بودن ما بوده است؛ یعنی شکوه و افتخار تاریخی به جای آنکه زاییده منش و روشهای ما باشد ریشه در خون ایرانی و ژنتیک ما دارد. اینگونه هم افتخاراتمان را لوث و بیارزش میکنیم و هم بر لبه پرتگاه نژادپرستی قدم میزنیم.
هدف ما از روایت بخشهای تاریک و تلخ تاریخ چیست؟ میخواهیم تنها با مزمزه کردن تلخهایش نفرتها را زنده نگه داریم و برای همیشه تاریخ از همه (اسکندر، عربها، مغولها، روسها، انگلیسیها و ...) متنفر باشیم؟ نفس این تنفر چه دردی از ما دوا میکند؟
پیشنهاد: بیاییم به تاریخ کاربردیتر نگاه کنیم. از جنبه عاطفی به همین میزان بسنده کنیم که روزهای خوبمان به ما اعتماد به نفس بدهد که توان بزرگ بودن و بزرگی کردن را داریم. سپس از تاریخ بخواهیم که منش بزرگ بودن و روش بزرگی کردن را به ما یادآوری کند؛ چیزی که امروز بیش از همه چیز فراموشش کردهایم. در برخورد با روزهای تلخ تاریخ نیز بجای آنکه از دیگران متنفر شویم به یاد این جمله ویل دورانت بیفتیم که: «هیچ ملتی از بیرون مغلوب نشد مگر آنکه پیش از آن از درون از هم پاشیده بود». سپس به جای نفرت بیندیشیم و با شناسایی خطاها تلاش کنیم تا دوباره به بیراهه نرویم، همیشه مقصر اصلی جایی در بین اخلاق و رفتار و عملکرد خود ما مخفی شده ....
به نام حضرت دوست
جامعه امروز ما ایرانیان جامعه پیچیده و پریشانی است. کشوری با تاریخی بسیار کهن به درازای تاریخ که امروز مشکلات حل نشدهاش آن را فلج کرده است. ما نتوانستهایم هیچ کدام از مشکلات تاریخی و فکری خود را در درونمان حل کنیم. آنقدر با تاریخ دست به گریبانیم و دچار تشنجات فکری تاریخی هستیم که بعضی وقتها فکر میکنم ای کاش تاریخی نداشتیم؛ کشوری بودیم 200، 300 ساله که تنها چشم به آینده داشتیم. ما هنوز با اسکندر مشکل داریم، جزو عربستیزترین ملل دنیا هستیم و زخم کاری نژاد زرد (مغولها، تاتارها و دیگر قوم و خویشهایشان) بر پیکر ایران هیچگاه بهبود نیافته است. از لحاظ فکری هم هنوز به جمعبندی خاصی نرسیدهایم؛ هنوز نمیدانیم جبری هستیم یا اختیاری، نوع انسان به ذات خود محترم است یا عقیده بر انسانیت برتری دارد و هزار و یک معیار فکری دیگر که مستقیم یا غیرمستقیم بر رفتار ما با خودمان، با دیگران، با جامعه و با حاکمان تاثیر میگذارد. این در حالی است که غرب به اومانیسم همگرا شده و در شرق روح تعالیم کنفوسیوس حکومت میکند. آنها بر مبنای این پایههای فکری جوامعشان را به پیش میبرند. شاید یکی از دلایل عقبماندگی ما همین پریشانی فکری باشد.
فکر میکنم دلایل تاریخی و جغرافیایی در وضع فعلی ما بسیار موثر است. ایران شاهراهی است که کمتر روی آرامش به خود دیده است. تا وقتی حکومتهای ایرانی مقتدر داشتهایم اندکی روی آرامش دیدهایم، اما بقیه صفحات تاریخ ما از این امنیت بیبهره است. وقتی اسکندر هوس جهانگشایی به سرش میزده ایران را پیش رویش میدیده، اعراب وقتی تصمیم گرفتند از شبهجزیرهشان بیرون بیایند اولین مقصد ایران بوده، روسها هم وقتی دلشان برای آبهای گرم تنگ شد در به توبره کشیدن ایران شک نکردند. حساب نژاد زرد هم که معلوم است. در دوران فلاکتبار تاریخ ایران هر کدام از این اقوام که صحاری مغولستان و تاتارستان دلشان را میزد تنها آدرسی که بلد بودند این بود: مستقیم به سمت غرب، ایران؛ از غزنویان و سلجوقیان و خوارزمشاهیان گرفته تا زلزله خانمانبرانداز مغولها و تاتارها (برای آشنایی با رفتار این اقوام حتی در دورانی که بر ایران مسلط بودهاند مطاله کتاب «ما چگونه ما شدیم» اثر دکتر صادق زیباکلام بسیار مفید است). جدا از آن تازه میرسیم به دولت فخیمه انگلستان. از شیطنتهای آنها در ترویج افراطیگری و هزارجور خرافهگری در تشیع (چیزی که ما هنوز همجوره داریم چوبش را میخوریم) برای تشدید ضدیت شیعه و سنی و ایران و عثمانی گرفته تا اینکه برای دور نگه داشتن هند از چنگال روسها تصمیم گرفتند افغانستان را از ایران جدا کنند و هزار جور بلیه دیگر.
هدفم از گفتن این مقدمه تاریخی این نبود که بگویم ما در وضع فعلیمان بیتقصیریم. ما هر وقت قدرتمند بودهایم هیچکدام از این همسایگان محترم توان دستاندازی نداشتهاند، نمونهاش اشکانیان هستند که در طول بیش از 470 سال پادشاهی و تقابل با امپراطوری روم بجز یکی، دو مورد همیشه پیروز و سربلند بودهاند. من میخواهم بگویم ما در طول این سالها هیچگاه آرامش و امنیت مستمری به خود ندیدهایم که جامعه فرصت کند از لحاظ فکری به سمت خاصی همگرا شود. مسلما رشد فکری نیازمند تضارب آرا، کاربست و تجربه انواع تئوریها و مهمتر از آن بازبینی و تحلیل تجربههای اجتماعی و تاریخی است. تمام این موارد نیازمند نوعی از آزادی اجتماعی و آرامش و ثبات است؛ چیزی که جامعه ایرانی در بسیاری از دورانها از آن بیبهره بوده است. ما تجربههای تاریخی متفاوت و بعضا متضادی داشتهایم: امپراطوری متمرکز و منسجم هخامنشی به همراه تساهل و تسامح در حوزه اندیشه و دین، استیلای فرهنگ هلنی در دوره سلوکی، امپراطوری شبه فدرالی اشکانی با حفظ تساهل و تسامح هخامنشی در حوزه اندیشه و دین و نیز تجربه نوعی از دموکراسی در قالب مجلس مهستان، امپراطوری متمرکز و مقتدر ساسانی با رویکردی جزماندیش و افراطی در حوزه اندیشه و دین، تجربه شهروند درجه دو بودن در دوران سلطه اعراب و حکومت بنیامیه، ساختار ملوکالطوایفی و چندپاره و رشد دوباره عنصر ایرانی در قالب حکومتهای محلی در دوره سلطه عباسیان با جولان نسبی عقلگرایی شیعی و معتزلی، دوره تسلط نژاد زرد و تجربه حکومتهای به ظاهر مقتدر اما بیگانه و خونریز و تسلط اشعریه و اخباریگری در حوزه اندیشه و افراط و جزماندیشی دینی، حکومت مقتدر و متمرکز صفوی با تکیه بر ناسیونالیسم و استفاده ابزاری از مذهب به عنوان عامل ایجاد یکپارچگی و ترویج خرافهگرایی در تشیع و ...
با وجود این تجربههای مختلف هیچگاه فرصت تحلیل آنها و تصحیح مسیر و برداشتن گامی به جلو را نداشتهایم. رشد که نکردیم که هیچ، همه این تجربههای تاریخی تنها گرهای به گرههای کور جامعه ایرانی افزود. چیزی که من را بر آن داشت تا این وبلاگ را راه اندازی کنم این بود که جایگاهی باشد برای اندیشیدن و تحلیل این تجربیات. احساس میکنم در کوران تغییر و تحولات و التهابات اجتماعی و سیاسی امروز نیاز داریم بنشینیم و بر پایه خرد و عقلانیت نگاهی فارغ از احساس و تعصب به گذشته و حال خودمان بیندازیم و بیندیشیم تا بدانیم که چه میخواهیم و چه باید بخواهیم و چگونه باید بخواهیم.
با امید به آینده و آرزوی روزهایی خوش برای ایران و ایرانی