اتاق فکر

بشینیم یه خرده فکر کنیم

اتاق فکر

بشینیم یه خرده فکر کنیم

ما و نبوغ

۱- ما ایرانیها همیشه ذهنیت خاصی در مورد نبوغ داریم. نه تنها خود را ملتی نابغه و دارای سطح هوش بالاتر از دیگر مردم جهان می‌دانیم، بلکه اصولاً مسئله نبوغ از اهمیت خاصی نزد ما برخوردار است؛ یکی از زمینه‌های فخرفروشی ما نابغه بودن فرزندانمان است و تقریباً بیشتر ما نیمچه نبوغی برای خود قایل هستیم. هوش و نبوغ که در ظاهر می‌بایست عامل رشد و ترقی جامعه ما شود عملا نتایج چشمگیری برای ما به همراه نداشته است. البته منظورم داخل مرزهای کشور ایران و چارچوب و نتایجی است که به پای کشور ایران نوشته می‌شود. فکر می‌کنم دلیل این مساله رویکرد جامعه ایرانی نسبت به نبوغ باشد.

۲- نکته اول این است که ما در برآورد میزان سطح هوش جامعه ایرانی زیادی خودمان را تحویل می‌گیریم. مردم ما فکر می‌کنند که ما اگر باهوش‌ترین مردم روی زمین نباشیم حداقل جزو 10 کشور برتر هستیم؛ اما واقعیت بسیار هولناک‌تر از این تعارفات است. مدرک عینی آن را چند وقت پیش در مقاله‌ای از دکتر شهرام یزدانی یافتم. آمارهای جهانی نشان می‌دهد که ایرانی‌ها (کشور ایران، بدون در نظر گرفتن مهاجرین که طبیعتا در آمار کشورهای میزبان محاسبه می‌شوند) دارای میانگین ضریب هوشی 84 بوده و از این حیث در بین 185 کشور جهان در رتبه 97 قرار می‌گیرند. دکتر یزدانی دلیل این امر را در عواملی مانند فقر و مهاجرت جستجو کرده‌اند. فارغ از علل این پدیده، این آمارها نشان می‌دهد که جامعه ایرانی از لحاط میزان هوش در دسترس جامعه، کشوری کم‌بضاعت تلقی می‌شود. اما در مقابل برداشت جامعه از سطح هوش خود وضعیت خنده‌دار و در عین حال غم‌انگیزی ایجاد می‌کند. استاد درس ترمودینامیک ما عقیده داشت جامعه ایرانی دچار توهم نبوغ است، یعنی فکر می‌کند ایده‌ای که به ذهن او رسیده تا به حال به هیچ بشری الهام نشده و فی‌نفسه یک اختراع و ابتکار است. وقتی ما به هر کودکی که بتواند دو عدد را با هم جمع کند نابغه و پروفسور بگوییم او با این توهم بزرگ می‌شود و آن را باور می‌کند.

۳- نکته دیگر در نوع تلقی جامعه از کارکرد هوش و نبوغ و تعریف آن در برابر سخت‌کوشی و نظم است. منطقی است که یک فرد باهوش در فهم مسایل پیچیده و یادگیری احتیاج به صرف انرژی و زمان کمتری داشته باشد، اما نوع برداشت جامعه از نبوغ به گونه‌ای است که عملا هوش بالا را در مقابل سخت‌کوشی و نظم قرار داده و با تقدیس هوش به تقبیح و تحقیر سخت‌کوشی می‌پردازد. شاید این مساله به دلیل برداشت سطحی و مبتذل جامعه از عوامل موثر بر موفقیت باشد. نگاهی به سیاهه دانشمندان، مخترعان و مبتکران نشان می‌دهد که بسیاری از آنان بیش از آنکه افرادی با نبوغ خیره‌کننده باشند افرادی سخت‌کوش و دارای نظم فکری بالا بوده‌اند. گذشته از آن بسیاری از ما در دوران تحصیلات مقدماتی و دانشگاهی خود افراد موفق زیادی دیده‌ایم که نان تلاش و پشتکار خود را خورده‌اند و نه هوش و نبوغی فراتر از دیگران. در مقابل بسیاری از افراد مستعد و باهوش را دیده‌ام که این تلقی جامعه آنان را به سوی ورطه بی‌تفاوتی سوق داده و عملا از موفقیتی درخور بی‌نصیب شده و حداکثر بازدهی متوسطی داشته‌اند. شاید باید از آلمان‌ها بیشتر بیاموزیم که با هوش مهندسی درخشان و غیرقابل انکار و فهرست عریض و طویل فلاسفه و متفکرانشان بیش از هر چیز به سخت‌کوشی و نظم شهره‌اند.

۴- نکته دیگر به تعریف ما از هوش و نبوغ بر می‌گردد. انجمن روان‌شناسی آمریکا در سال 1995 هوش را به عنوان «توانایی فهم مسایل پیچیده، انطباق موثر با تغییرات محیطی، یادگیری به دنبال تجربیات، استفاده از اشکال مختلف استدلال و فایق آمدن بر مشکلات از طریق تفکر» تعریف کرده است (رجوع به مقاله دکتر یزدانی). اگر به تعریف انجمن روان‌شناسی آمریکا از هوش دوباره نگاه کنیم می‌بینیم برداشت جامعه از هوش محدود به «توانایی فهم مسایل پیچیده» و نوعی سرعت در یادگیری آن هم از نوع حفظ کردن و نه توان استنتاج است. در حالی که از دیگر جنبه‌های هوش یعنی انطباق موثر با تغییرات محیطی، یادگیری به دنبال تجربیات، استفاده از اشکال مختلف استدلال و فایق آمدن بر مشکلات از طریق تفکر غافلیم. در حالی که این عوامل نقش بسیار بیشتری در رشد و تعالی فرد و جامعه ایفا می‌کند. کم نیستند افرادی که به عنوان نخبه و نابغه شناخته می‌شوند اما از درک درست تغییرات محیطی عاجزند چه رسد به انطباق موثر با آن؛ توان تحلیل درست تجربیات را ندارند تا بتوانند از آن چیزی بیاموزند؛ از ضعف مفرط و بدیهی در منطق و توان استدلال رنج می‌برند و تفکر نقش کمرنگی در امورشان دارد. اینگونه می‌شود که در جامعه‌ای که نبوغ تعریف مبتذلی در حد نوعی حاضرجوابی و سرعت انتقال دارد نخبگان و نوابغ خود ساخته‌مان از تحلیل درست و عمیق معضلات و مشکلات ریز و درشت فردی و اجتماعی عاجز می‌مانند و بیش از پیش درجا می‌زنیم.

۵- ما تمایز بین نبوغ و رندی و کلاشی را درک نکرده‌ایم. همه ما به دفعات این مثال را در تایید نبوغ ایرانی شنیده‌ایم که ایرانی‌ها در ژاپن به جای سکه از قرص‌های یخ خشک استفاده می‌کردند. به نظر نمی‌رسد ژاپنی‌ها با میانگین ضریب هوشی 105 (21 امتیاز بیش از ما) تا به حال چنین ایده‌ای به ذهنشان نرسیده باشد یا غربی‌ها توانایی این را نداشته باشند که به خوبی و ظرافت ما دروغ بگویند و سر همدیگر را کلاه بگذارند؛ نکته در جای دیگری نهفته است. به نظر می‌رسد ما با تمام ادعاهایمان از حداقل دوراندیشی بی‌بهره‌ایم. حتی بعضی وقتها فکر میکنم ما تا نوک دماغمان را هم نمی‌توانیم ببینیم. اینکه ما تمام توان ذهنی خودمان را برای ابداع آخرین روش‌های کلاشی بکار ببریم شاید باعث شود قدری منفعت مالی (کم و زیادش مهم نیست) به جیب بزنیم اما چیزی را از دست می‌دهیم که قیمت ندارد و آن امنیت روانی و کیفیت زندگی است. همه ما در حال تجربه جامعه‌ای هستیم که از بقال و قصاب گرفته تا بازاری و صنعتگر و کشاورز و واسطه سعی می‌کنند سر هم را کلاه بگذارند و بعد تمام اعضای این انجمن کلاه‌برداران که به دفعات به رندی خود بالیده‌اند دربدر دنبال مهاجرت به گوشه‌ای از دنیا هستند که مزیتش این است که مردمش کمتر دروغ می‌گویند؛ اجنبی‌هایی که فارغ از بهشت و جهنم و خدا و پیغمبر فهمیده‌اند که رعایت اخلاقیات (راستگویی، امانتداری، وجدان کاری و ...) کیفیت زندگی همین دنیا را بالا می‌برد.

۶- شاید مهمترین نکته جایگاه هوش در برابر عقل باشد. یکی از اساتید ما تمایز جالبی بین فرد باهوش و فرد عاقل قائل بود. او می‌گفت فرد باهوش با تکیه بر توانایی ذهنی خود در یک مساله علمی سعی می‌کند از ابتدا راه را خود جلو برود؛ فرد باهوش پس از سعی و خطاها نهایتاً به نقطه‌ای می‌رسد که اگر خوب جلو رفته باشد به مرز دانش فعلی می‌رسد. اما فرد عاقل بر تجربیات گذشته تکیه می‌کند و با شناخت پیشینه کار نهایتا می‌تواند چیزی به دانش فعلی بیفزاید. اینکه ما با برخورداری از اندک هوشی پشت پا به دستاوردهای گذشته بزنیم و سعی کنیم از ابتدا چرخ را هم خودمان اختراع کنیم باعث شده که از توان و ظرفیت ما نهایتا چیزی دستگیر جامعه نشود زیرا حداکثر قادر خواهیم بود بخش کوچکی از دانش پیشین را با صرف هزینه و اتلاف وقت جامعه بازتولید کنیم. شاید این یک مشکل فرهنگی در پس ذهن جامعه ایرانی باشد که فکر می‌کند کاری ارزشمند است که ابتدا تا انتهایش به نام خودش باشد، شاید هم هنوز ظرفیت این را نداریم که افتخارات یک دستاورد را با بقیه تقسیم کنیم.

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ب.ظ

من کاملا با نظر شما موافقم مردم ما فقط به دنبال اسم رسمند به دنبال شهرت ای کاش لا اقل می فهمیدند چه طوری مشهور می شوند انرا هم نمی دانند به نظر من اگر می خواهیم در علم پیشرفت کنیم باید دیدمان را به علم تغییر دهیم ما باید به این فکر کنیم که هر کدام از ما چقدر فرصت کمی داریم تا یک تحول جهانی در علم ایجاد کنیم یک تحول جدید وناشناخته ما باید صفحات تاریخ را بنویسیم نه اینکه ورق بزنیم وگذشته را تکرار کنیم اگر اندکی از ان هوش کذایی را داریم پس چرا قادر به فهمیدن این نکته نمی شویم نکته ای که حتی انسانهای نخستین هم انرا می دانستند بهتر است فداکاری وایثار در راه علم را بیاموزیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد