دیروز فرصت شد تا فیلم "چیزهایی هست که نمیدانی" را ببینم. فیلم تحسین شده فردین صاحبالزمانی با بازی علی مصفا، لیلا حاتمی و مهتاب کرامتی که روایتکننده داستان زندگی مردی تنها به نام علی (با بازی علی مصفا) است. فیلم بسیار زیبایی که علیرغم ریتم کندش، لحظات ناب و تاثیرگذاری داشت. نکته خوب فیلم این بود که برعکس برخی فیلمهای روشنفکری دنیای "علی" تا حد بسیاری قابل درک و ملموس بود. فردی که در دوران جوانی میخواسته دنیا را تغییر دهد اما حالا سرخورده در غار تنهایی خود فرو رفته و نسبت به همه چیز و همه کس بیتفاوت شده است. یا این تعبیر که "من در لحظه حساسی که باید کاری میکردم، دقیقا هیچ کاری نکردم" (نقل به مضمون) میتواند نقل حال بسیاری از ما در تجربیات مختلف عاطفی، اجتماعی و یا شغلی بوده باشد. سکوت و انفعال او در لحظهای که حتی به زبان آوردن کلمهای (ولو بی ربط) میتوانست عشقش را (سیما با بازی مهتاب کرامتی) برایش نگه دارد میتواند ما را به یاد بسیاری از بیتصمیمیها و کمکاریهای تاثیرگذار خود بیندازد.
نکته جالب دیگر فیلم نهیب پیرمرد همکار "علی" به او (و به تعبیر دقیقتر به نسل او) بود؛ اینکه شما از وضعیت خود ناراضی هستید اما هیچ تکانی به خود نمیدهید و منتظر معجزه هستید؛ حکایت نسل سرگشته ما که علیرغم وضع نابسامان خود و جامعه به طرز غمانگیزی به وادی انفعال افتاده و منتظر معجزه است. انفعالی که ناشی از سرخوردگی است. نقش بر آب شدن امیدهای واهی و بیهوده به تغییرات بیرونی و قهرمانان خودساخته که توقع داشتیم کسی باشند که ما دوست داریم و به تنهایی ما را به مدینه فاضلهای که ما میپسندیم راهنمایی کنند، ما را سرخورده و منفعل کرد. اما این شرایط در عین تلخی میتواند نقطه عطفی برای ما باشد. باور به این سنت الهی که "خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر آنکه آنها خود را تغییر دهند" میتواند به عزمی جدی برای ایجاد تغییرات درونی در ما منجر شود. و جالب اینکه معجزه زندگی "علی" نتیجه همین تغییرات و قدمهای حتی بسیار کوچک بود. تعمیر چراغ ماشین، بردن ماشین به کارواش، اصلاح سر، نصب تلفن دارای پیغامگیر و تماس او با خانم دکتر (با بازی لیلی حاتمی) او را به عشق جدیدش رساند. او این بار سکوت نکرد ...