ابتدا باید از لطف استاد غیاثآبادی در معرفی وبلاگ «اتاق فکر» تشکر و بابت وقفه ایجاد شده در مطالب آن به دلیل پارهای مشکلات شخصی پوزش بخواهم. وقفه ایجاد شده فرصتی بود برای مطالعه کتاب "دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران" اثر ارزشمند استاد سید جواد طباطبایی. کتابی بسیار مفید در فهم ریشههای وضعیت کنونی ایران. نکته بسیار جالبی که در این کتاب یافتم اشارهای به ریشههای انقلاب صنعتی و رستاخیز غرب پس از دورههای منحط قرون وسطی بود. ایشان ظهور پدیده "غرب" را حاصل تاملات فکری میداند که با نظریهپردازی درباره سقوط امپراطوری روم آغاز میگردد (ص 407). این امر میتواند بیش از همه برای جامعه ایرانی راهگشا باشد. جامعهای که اکنون با گوشت و پوست خود انحطاطی همه جانبه و گسترده در تمام زمینهها را شاهد است و بیش از هر زمان دیگری به یک رستاخیز فکری، فرهنگی و اخلاقی نیاز دارد.
ما در طول تاریخ خود سقوطهای بزرگی را تجربه کردهایم؛ بعضیهایشان مانند حمله اسکندر و اعراب و نیز یورش مغول و تاتار عینی و ملموس بودهاند و بعضی دیگر مانند سقوط فرهنگی جامعه ایرانی در پی سلطه اقوام ترکنژاد (غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان) تدریجی و فرسایشی. اما به هر دلیلی (مانند موارد مورد بررسی در یادداشت "ما و ایران امروز") در پس این سقوطها تفکری و اندیشهای سازمان یافته برای ریشهیابی این شکستها و ترمیم نقاط ضعف و اصلاح رویههای غلط وجود نداشته و یا فرصت بروز نیافته که سبب شده مکرر از یک سوراخ گزیده شویم و به طرز عجیبی اصرار بر تکرار اشتباهات خود داشته باشیم. و ما در امروز ایران با وضعیتی کابوسوار روبرو هستیم که در آن بیش از هر چیز از خودمان ضربه میخوریم: خودمان با تمام قوا مشغول تخریب تمام سرمایههای تاریخی، فرهنگی، اقتصادی و زیست محیطی خودمان هستیم و دیگران نیز هر چقدر بتوانند بازماندههای آن را تاراج میکنند و ما یا بیتفاوتیم و یا خوابیم.
در این بین عقیده شخصی من این است که در بین ایرانیان کم نیستند کسانی که برای اصلاح ایران دغدغه دارند. علیرغم تمام نقاط ضعف و ایراداتی که به تلاشهای نسل نو برای احیای خود وارد است تمام این تلاشها و شاید دست و پا زدنها نشان از دغدغه نسل ما نسبت به حوزههایی است که نه از طرف حکومت متولی دلسوزی میبیند و نه از سوی بزرگان خود جریان منسجمی برای هدایت و جهتدهی به انرژی موجود. مشکل بسیار تاثیرگذار دیگر مواردی است که در یادداشت "ما و نبوغ" مورد اشاره قرار گرفت. واقیت تلخ آن است که جامعه ایرانی امروزه به دلایل متعددی مانند فقر و مهمتر از آن مهاجرت از نظر نیروی فکری در دسترس خود در تنگنا و مضیقه است. بگذریم از اینکه مشکلات فرهنگی و انواع و اقسام تنگنظریها و بدسلیقگیها امکان استفاده درست از بضاعت موجود را هم سلب میکند. نمود این بحران در جامعه ما بسیار روشن است. تقریبا تمام وجوه زندگی ما از تصمیمگیری تا رفتار و واکنشهای ما به جای آنکه آبشخوری منطقی و عقلانی داشته باشد صرفا احساسی و هیجانی است. تحلیلهای ما از جریانات پیرامونمان (حتی متاسفانه در قشر تحصیلکرده) اکثرا بسیار مبتذل و سطحی و فاقد ارتباط منطقی و بیشتر در فضای نقل شنیدههاست. ما عادت کردهایم به جای آنکه در رابطه با هر موضوعی ابتدا مقداری بیندیشیم و منطقی تصمیم بگیریم، صرفا در فضای عشق و نفرت زندگی کنیم. این فضای احساسی سبب میشود بیش از پیش از نسبینگری فاصله بگیریم و در تحلیل امور به خطا برویم. فکر میکنم پیشزمینه احیای فکری و فرهنگی جامعه بازگشت به تفکر باشد. با مطالعه، تفکر و تضارب آرا میتوان به تصویر روشنتری از زمینههای سقوط جامعه دست یافت. در کنار آن شرط هر پیشرفتی عملگرایی است. باید مبلغ ارادهای بود که هدف آن اصلاح ناراستیها و بیاخلاقیها است، وگرنه غرق شدن در فضای حرف و تحلیلهای زیبا جز ملال و دلزدگی حاصلی ندارد. در یادداشتهای آتی این بحث را پی میگیرم.
به امید روزهای بهتر ...